یه استراحت چند روزه خوب وقتی از خونه دور می شم می فهمم که ارزشم بیشتره و تو خونه هیچ کس ارزشی برام قائل نیست با مامان بزرگم بودم با هم خوش گذشت نذاشتم دست به چیری بزنه نمی دونم به اونم خوش گذشت یا نه ولی به محض اینکه اومدم خونه دلم نمی خواد بدبینانه بگما ولی مامان همش باهام مخالفت می کنه و کارامو بی ارزش نشون می ده از کاراش خسته شدم بقیه هم به تبعیت از اون مسخره ام می کنن دلم با آهنگ صادقی گرفت اشکمم داره می ریزه اخه چرا مامانم منو دوست نداره چرا خودشو دوست نداره هم خودشو اذیت می کنه هم اطرافیانشو چرا؟؟؟؟؟ 

خدایا کمکش کن خودشو دوست داشته باشه کمکش کن از حالت افسردگی بیاد بیرون دلم آدمای شاد می خواد.

نظرات 3 + ارسال نظر
Abed یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ http://DEBA.blogsky.com

تا خودت شاد نباشی چطور از اونا انتظار شاد بودن داری؟
سعی کن هم شاد باشی هم اینو به بقیه انتقال بدی شاد بودن تنها فایده ای نداره

حسین یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ق.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما

حسین یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ق.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد