سلام 

چند وقته همه چیز به هم ریخته 

دلم شکسته و یه حقایقی برام روشن شده 

با اینکه از سمیه خوشم نمی یاد ولی با اومدنش تو اتاقه ما من کلی عوض شدم و متوجه خیلی چیزا شدم 

متوجه شدم سر کارم 

متوجه شدم خودمو الکی دارم گول می زنم و عین خنگای ساده باور دلمو به کسی سپردم 

اونقدر تو این دو روزه حرص خوردم که نگو 

هر چی هم سعی می کردم به روی خودم نیارم قیافم تابلو بود 

یه روز براش قیافه گرفتم قشنگ خودشو نشون داد و با اینکه می دونست چی ناراحتم می کنه همون کارو تکرار کرد. 

چرا چرا این کارو کرد؟ 

منم که عین خنگا زود تسلیم شدم و باهاش خوب شدم 

دلم می خواد بدونم چرا؟ 

با خودش چی فکر میکنه؟ 

یعنی کس دیگه ای رو دوست داره؟ 

یعنی من اینقدر بدم؟ 

یعنی چی خدا  

تو این ماه عزیزت قسمت می دم کسی رو خار نکن 

دل عاشقا رو آروم کن 

شایدم این تاوان نفهمیدن عشق دیگرانه 

نمی دونم ولی هر چی که بود گذشت 

احساسم بهش عوض شده 

شایدم اونم همینو می خواست 

آدم دو رویه مارمولک نمی خواد بفهمه من دوستش دارم 

آخه چرا؟ 

خدایامنو ببخش در حق سمیه بد کردم دیگه نمی خوام بدی کنم 

کمکم کن من راضیم به رضات ولی خواهشمو فراموش نکن 

شاید اون قسمت نباشه شاید کس دیگه ای رو دوست داشته باشه 

نمی شه آدما رو به زور مجبور کرد عاشقت بشن 

تو از این به بعد باهاش بهتر باش در مورد سمیه هم حساسیتتو بذار کنار و زندگی کن و بذار دیگران هم در کنارت شاد باشن 

حسادتت بی مورده تو بهش کم محلی دادی اونم تلافی کرد دیگه این کارو نکن این کارم به خاطر کاره خودش بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد