خانه عناوین مطالب تماس با من

travel agency

travel agency

پیوندها

  • دل نوشته ها

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • مرداد 1390 1
  • اسفند 1389 2
  • بهمن 1389 2
  • دی 1389 2
  • مهر 1389 3
  • شهریور 1389 4
  • مرداد 1389 6
  • تیر 1389 1
  • خرداد 1389 4
  • اردیبهشت 1389 5
  • آبان 1388 2
  • مهر 1388 2
  • شهریور 1388 4
  • مرداد 1388 4
  • تیر 1388 3
  • اردیبهشت 1388 2
  • اسفند 1387 3
  • بهمن 1387 12
  • دی 1387 2
  • آذر 1387 2
  • مرداد 1387 1
  • تیر 1387 2
  • خرداد 1387 6

آمار : 9275 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 22:54
    دوسش دارم خدا جونم ولی از اون مطمئن نیستم می ترسم ضایع بشم می ترسم سر کار باشم ولی اینو می دونم باید روابطو درست و منطقی پیش ببرم نباید بهش بی اعتنا باشم ناراحت می شه باید بهش محبت کنم باید بهش نشون بدم برام متفاوته توجه همو می خوام نشون بدم برای اولین بار می خوام پررو بشم تا از دست ندمش باید تلاشمو بکنم خدایابه حق...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 17:49
    باید دلیلی رفتاراشو بپرسم و چون دوستش دارم دلیلی رفتاراشم بدونم شاید دو روزو می خواست جبران کنه شاید ولی چرا منو ضایع میکنه شایدم این یه امتحان دوباره اس باید شفاف سازی کرد دلم پیشت عزیز نیست شاید ولی این .... خدا جونم به امید خودت
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 17:46
    سلامی دوباره از غم امروز روز من نبود دلم از مهدیه گرفت از سپیده شکست اگه الان تو کافی نت نبودم حتما گریه ام در می اومد خدا جونم من خیلی بدم مگه من نباید کم بیارم نباید دلگیر بشم و کوتاه بیام
  • [ بدون عنوان ] جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 20:54
    نمی دونی چه حس بدی بود اینکه ببینی یه مرد مغرور روبروته بهش جواب رد می دی میفهمی حالش گرفت انتظارشو نداشت از خودم بدم امد هیچی نگفت حلقه اشک گوشه چشمش بود وقتی از ماشین پیاده شدم سریع و بی تفاوت رفت سعی کرد چیزی نگه دلم می خواست یه تلاشی یه حرفی هیچی نگفت نفهمیدم این حرکتش یعنی چی؟ تو این مدت آشنایی همش به این فکر می...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 00:24
    تازه فهمیدم الان داره دقیقا چه کار میکنه با این حال بازم اس زدم دیگه این کارو نمی کنم مامان خیلی دلخوره حق داره نگران باشه ولی دیگه با رفتاراش داره رو مخم میره پس این کارو میکنم تا رسیدن خبری از طرف اون کاری نمی کنم باید دو طرفه باشه باید آدم برای خودش ارزش قائل بشه درسته آدم بدی نیست ولی الان دیگه به غرور و شخصیتم...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 22:27
    ببین اون یه زن می خواد زن خونه خوش تیپ و ..... شایدم بهونه باشه تو رفتارات محتاط باش باور کن خسته ام خسته از تنهایی و عشق دلم می خواد یکی بیاد دوستم داشته باشه اونوقت یکی میاد می زنی همه چی رو خراب می کنی بیشتر از این کشش نده بذار ببین اون چه کار میکنه اصلا از اولم اشتباه بود قبول اینکه بیان
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 22:10
    سلام خدا جونم می بینی هنوزم یاد نگرفتم چه جوری زندگی کنم من چرا اینجوریم همیشه می زنم یه خرابکاری بار می یارم به این سن رسیدم نفهمیدم غرور یه مرد براش خیلی مهمه زدم شکستمش دو بار اونم اول کار حالا پشیمون شدم معنی این کاراش چیه اس ام اس الانش فقط از رو ادب بود معلوم بود ناراحته ببین حالا اگه می خوای تمومم کنی بهتره خوب...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 20:31
    چرا؟ چرا ؟؟؟؟ چرا ازم متنفره؟؟؟ چرا؟ مگه من چه کارش کردم؟ خدا جونم همش دلمو می شکنه قدر نشناسه دوسم نداره هیچکی دوسم نداره صد رحمت به چوب خشک خدایا خدایا
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 23:44
    سلام امشب یه فال برام گرفتن یکی نه سه تا نتایج متضاد داشت یکیش می گفت ب د م و دختره یکیش می گفت ن ا ک حالا این یعنی چی؟؟؟؟؟ امشب احساس می کنم می ترسم ای خدای قادر و توانا یکی رو برام می فرستی یکم از ترسامو کم کنه حمایت و عشق می خوام می شه لطفا من نمی گم بنده خیلی خوبیم بدم نیستم که شاید بدم نمی دونم اگه بدم کمکم کن...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 03:31
    امشب شبه عروسی یکی بود نمی دونم باید چه حسی داشته باشم عروسی کسی بود که منتظر بودی بیاد خواستگاریت مگه نه؟ حالا می بینیش با یکی اومده که خوشگل و با مزه اس احساسات متضادی توت جمع می شه و این احساسات با نگاه متصل اون ادامه داره بهت نگاه می کنه شاید براش مهم بودی شایدم فکر می کنه تو ناراحتی ولی دیگه چه فایده حالا یکی...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 22:56
    یکی میخوادت تو نمی خوای یکی رو می خوای اون تو رو نمی خواد عجب رسم عجیبیه دلم می خواد اونقدر خودمو درگیر کار کنم که فراموش کنم دلتنگیها و غمامو
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 22:32
    سلام با این که خیلی چیزا اطرافم تغییر کرده بازم دلگیر و افسرده شدم نمی دونم به کی می شه اعتماد کرد تو این دنیای گرگ صفت نمی دونم و بلد نیستم از پس خودم بر بیام نمی تونم مثل اونا بشم روحم حساسه اونقدر حساس که با تلنگری می شکنه دلم می خواد برم یه جای دور تنها باشم تا یه کم فکر کنم حتی از مامان و بابا هم دور باشم خیلی...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 21:23
    سلام به همه دوستان دیگه نمی خوام از غم بنویسم می خوام شاد باشمو و فراموش کنم خیلی چیزا و خیلی کسا رو تو این زمونه نباید به کسی دل بست این تجربه منه چون اونوقت اون تویی که زجر میکشی تازه بدترش اینکه بفهمی طرفت اونقدر جدی نبوده و شهامت نداشته و ترجیح می ده در بره و فرار کنه آدم ترسو خیلی هم دلش بخواد نفرینش نمی کنم چون...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 22:58
    دل می بندی با تموم وجودت تو رویات باهاش خوشی بعدش می بینی رفتارش عوض می شه سرد می شه می فهمی سر کار بودی ولی بازم عین خنگا می ری دنبالش بهت می فهمونه تو براش با بقیه فرقی نداری غرورت می شکنه به خودت بد و بیراه می گی چرا دل بستی یه چند وقت گریه می کنی ولی اون بی خیال خودشو طوری می کشه کنار جلو بقیه طوری رفتار می کنه که...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 13:15
    ........... می تونم و با کمک خودت موفق می شم میرم براب تکمیل پروژه و کار خوب می رم برای دوست داشتن می رم برای بخشش می رم برا تمیزی و نماز می رم برای تزکیه نه این که این ماه برای همینه منم می رم خدایا بگیرم دارم می یام قویم کن مثل صخره و دلمو نرم کن مثل پنبه کمک کن بدی را با خوبی جواب بدم کمکم کن ببخشم کمک کن بخشیدنو...
  • دل نوشته پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 22:05
    هر چی از عمرم می گذره روزگار برام سخت تر می شه خوب هر کسی که مثل من لوس بار اومده باشه همین جوریه بعضی وقتا از خودم و سادگی ها و خوش باوریهام حالم بهم می خوره ولی بعدش می گم نه و عین خنگا اشتباهمو تکرار می کنم چرااینقدر خنگم بزرگترین اشتباهمم نگاه نکردنه ولی یه چیزی رو فهمیدم فهمیدم علی رو دوست دارم اونم خیلی زیاد ولی...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 01:25
    دوستش دارم خیلی هم زیاد اونقدر دوستش می دارم که هر چقدرم ازارم بده بازم می تونم ببخشمش یعنی می فهمه یا مشکوکه دلم می خواد ولی عین بچه ها حسادت می کنم نباید رفتارای خنده دار انجام بدم می خواد خودشو مطرح کنه یا شایدم سیاستش ایجاب می کنه شایدم استاد این کاره و دلها رو اسیر می کنه و بعدش میره دلم می خواد متقابلا دوستم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 01:05
    سلام چند وقته همه چیز به هم ریخته دلم شکسته و یه حقایقی برام روشن شده با اینکه از سمیه خوشم نمی یاد ولی با اومدنش تو اتاقه ما من کلی عوض شدم و متوجه خیلی چیزا شدم متوجه شدم سر کارم متوجه شدم خودمو الکی دارم گول می زنم و عین خنگای ساده باور دلمو به کسی سپردم اونقدر تو این دو روزه حرص خوردم که نگو هر چی هم سعی می کردم...
  • اصلاح دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 18:34
    سلام یه تجربیاتی کسب می کنم و به نقاط ضعفه خودم پی می برم اینکه اگه از دختری یا کسی خوشت نمی یاد سعی کن به زبون نیاری تا باعث نشه حرص بخوری امروز چقدر حرص خوردم و فهمیدم خیلی حساس حسود و سطحی ام باید خودمو اصلاح کنم و قوی بشم مامان راست میگه چرا باید اینقدر خودتو بیاری پایین دلش می خواد با اون حرف بزنه بذار بزنه شخصیت...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 00:33
    ...............
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1389 14:05
    سلام بعد از مدتها که به خاطر امتحانام نرفته بودم سر کار رفتم اولاش خوب بود تا ج اومد و رفتار ق عوض شد ازهمه بدم اومد اونقدر مارمولکه که حد نداره بلده با دیگران چه طوری رفتار کنه اوجش این بود که اونو با ح دیدم موقع خونه رفتن فکر کنم راه حل غلبه کردن بر این حالات بد و حسادتها رو پیدا کردم واون...... نماز خوندنه آره نماز...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 22:43
    سلام امروز روز غمناک و در عین حال خوبی بود. یکی از همکارامون خداحافظی کرد و رفت برای همیشه ولی مثل قدیما شدیم همون همکارای خوب خیلی اتفاقا افتاده نیروی جدید اومده شناختم بیشتر شده ولی دوست داشتنام سر جاشونن. خوب شد ج نبود. روز خوبی بود خدایا شکرت امشب شب آرزوهاست می خوام آرزو کنم خدا جونم به گوشی خدایا به همه...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 01:02
    همیشه یکی هست ازش متنفر بشم سعی می کنم بهش بی تفاوت باشم ولی می دونم تنفر اصلا خوب نیست می خوام باهاش عادی باشم حتی اگه نتونم دوستش داشته باشم
  • [ بدون عنوان ] شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 23:49
    یه استراحت چند روزه خوب وقتی از خونه دور می شم می فهمم که ارزشم بیشتره و تو خونه هیچ کس ارزشی برام قائل نیست با مامان بزرگم بودم با هم خوش گذشت نذاشتم دست به چیری بزنه نمی دونم به اونم خوش گذشت یا نه ولی به محض اینکه اومدم خونه دلم نمی خواد بدبینانه بگما ولی مامان همش باهام مخالفت می کنه و کارامو بی ارزش نشون می ده از...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 22:47
    حالم خوب نیست پیش یکی که خیلی برام مهم بود ضایع شدم از خودم بدم اومد خدا جونم کمکم کن جبران کنم و خودمو ثابت کنم. تو وقتی باهام باشی بسه دیگه نمی خوام پست غمگین بذارم یا وقتی حالم گرفته بیام همه خوش باشید و امیدوار منم هستم خدا جونم به اون خانومه کمک کن خواهش می کنم وقتی دردای مردمو میبینی می فهمی دردات چقدر بی معنی...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 23:17
    سلام خدا رو شکر امشب حس خوبی دارم و خیلی دوستت دارم خیلی چاکریم
  • [ بدون عنوان ] شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 23:41
    گریه کن ای دل ساده کی میگه گریه بده وقتی حتی گوش هیچ کس تاب شنیدن نداره دلای ساده همیشه شوق مردن نداره دل من گرفته زینجا هوس سفر نداری ز غبار این بیابان پی نوشت: در ادامه پست قبلی دلم به حال دلم می سوزه خیلی ساده است خیلی ساده است چه کار کنم دست خودم نیست با دونستن واقعیت ولی اشک سرازیر می شه
  • دل نوشته(قسمت سوم) شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 21:22
    به نام خدا سلام این چند وقته که نمی تونم نماز بخونم دلم می خواد نماز بخونم آدمی نیستم که نمازمو همیشه سر وقت بخونم بنده بدیم ولی اون روز سر نماز بغضم ترکید فهمیدم که من چقدر خرم چقدر احمقم یه همچین نعمتی دارم اونوقت به بنده هاش متوسل شدم و خودمو گم کردم. آدما همیشه قدر چیزایی که دارنو نمی دونن تو این چند وقته دلم خیلی...
  • دل نوشته(قسمت دوم) یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 21:42
    سلام امروز روز بدی بود البته صبح سر کار این حقیقت تلخو درک کردم که به هیچ کس نباید اعتماد کرد حتی نزدیکترین همکارات خیلی دو رو و پرو این ور یه چیزی میگن یه دقیقه نشده رفتاری می بینی ۱۸۰ درجه خلاف گفتارشون نمی دونم با این جور آدما چه طور باید رفتار کرد دلم شکست ولی باید واقع بین بود تا حال عصبانی ندیده بودم خیلی جذاب...
  • دل نوشته (قسمت اول) پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 00:19
    سلام به همه دوستان بعد از مدتها نبودن اومدم تو این مدتی که نبودم کلی تجربیات تلخ و شیرین کسب کردم که می خوام براتون بنویسم من همیشه تو روابطم با دیگران مشکل داشتم و دارم و به لطف اومدن یه همکار جدید با اینکه ازش خوشم نمی یومد متوجه خیلی چیزها شدم. فهمیدم که چقدر تو ارتباط برقرار کردن ضعیفم فهمیدم آدم باید خیلی چیزا رو...
  • 75 یادداشت
  • صفحه 1
  • 2
  • 3