سلام
دارم بزرگ می شم و می ترسم
می ترسم منم مثل آدمای اطرافم بشم
بی تفاوت خودخواه و دروغگو
خدایا مشکل طرز فکر من چیه؟
نمی دونم چی شد؟
دلیل واقعیش باهوش بودنم بود یا اینکه سیستم کارشون این مدلیه
ولی خیلی بی انصافه
من کارمو عاشقانه دوست داشتم ولی رئیسم نخواست من کار کنم ترسید از کسی که کارشو درست انجام بده ترسید
همش دنبال یه بهونه بود تا از کارم ایراد بگیره و از اینکه من با همکارام خوب بودمم ترسید چرااا؟
مگه اینا باعث نمی شد کار خودش بهتر انجام بشه؟نمی دونم؟
چه جور شخصیتی داشت کامل نشناختمش
دروغ می گفت ولی ذاتا بد نبود
شاید چون غرورشو شکستم این رفتارو داشت
خوب اینم یه درس جدید
یاد بگیر به غرور آدما صدمه نزنی
منم البته به اندازه خودم مغرور هستم بعضی مواقع به ضررم می شه
ولی دلم می خواد رئیسم تو کارش موفق باشه و دوست داشتنو یاد بگیره
ادما رو شبیه نردبون و یا چرخدنده نبینه
خدا کنه
دلم برا خیلی چیزا تنگ میشه همکارام و حتی رئیسم و ....
اونا چی؟؟؟
یه چیز دیگم یاد گرفتم اینکه حتی اگه دوست داشتنم به نفعت نیست دوست نداشته باش
مگه می شه؟؟؟
اصلا دوست داشتن یعنی چی؟؟؟
ولی خدا رو خیلی بیشتر دوست دارم
خدایا هرچقدرم ازم امتحانای سخت بگیری بازم عاشقتم
ممنون که منو با عشق آشنا کردی
کمکم کن تا جای واقعیمو و خود واقعیمو زودتر پیدا کنم
خدایا منو صبور کن تا دلم اونقدر بزرگ بشه تا راحت ببخشم
کمکم کن انسانی باشم که تو می خوای و از خودم راضی باشم و موفق
به نظر شما دوست داشتن یعنی چی؟؟؟؟
