دل می بندی با تموم وجودت

تو رویات باهاش خوشی

بعدش می بینی رفتارش عوض می شه

سرد می شه

می فهمی سر کار بودی

ولی بازم عین خنگا می ری دنبالش

بهت می فهمونه تو براش با بقیه فرقی نداری

غرورت می شکنه

به خودت بد و بیراه می گی

چرا دل بستی

یه چند وقت گریه می کنی

ولی اون بی خیال

خودشو طوری می کشه کنار جلو بقیه طوری رفتار می کنه

که این تویی که دنبالشی

یه وقت به خودت می یای می خوای

همه چیزتو پس بگیری

دیگه دیره غرورت رفته

بدتر اینه که یکی وارد ماجرا شده این وسط موش می دوونو

و اونم فهمیده بهش حساسی بیشتر اذیتت می کنه

دلم می خواد بیام پیش خودت بهت گلایه کنم

آخه خدا جون چرا؟؟؟؟؟

چرا دلم شکست چرا؟؟؟؟

دلم می خواد نفرینش کنم تا اونم به درد من مبتلا بشه

اونوقت یاد خودم می افتم شایدم منم نفرین شدم

خدایا دلشو آروم کن

و به منم کمک کن تا فراموشش کنم

بذار اون بهت بخنده و مسخرت کنه

دیگه اجازه نمی دم خدایا قویم کن

بدتر اینه که بفهمی این کارا رو به خاطر منافع خودش انجام داده

شایدم رفتنش به خاطر همین بود هم دوباره رفتنش

آره. خودش خواسته بره همش فیلم بود

همش

همش

حالا یکی بهم بگه چه کار کنم با این دلم و با کسی که هر روز می بینمش

بهم بگید

یعنی خدا جون نمی شه اونم عاشقم باشه

نمی شه ما بهم برسیم

دارم دوباره خوش بینانه فکر می کنم

بیا یه کم واقع بین باش

آخه من که جز خوبی در حقش کاری نکردم

این حقمه؟خدایا خودت جوابمو بده این حقمه؟؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد